حرفهای سعید تشکری درباره جهان رمان
تاریخ انتشار: ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۴۶۵۷۴
انتشارات بهنشر تازهترین کتاب درباره زندهیاد سعید تشکری را روانه بازار نشر کرد. این اثر که قرار است برای نخستینبار در نمایشگاه کتاب تهران عرضه شود، با عنوان «طرح آهی از ماه» منتشر شده است.
اثر حاضر مجموعه درسگفتارهای زندهیاد تشکری است که در کارگاههای مختلف داستاننویسی مطرح شده است. «طرح آهی از ماه» با مشارکت و همکاری چندتن از شاگردان و خانواده این نویسنده فقید تنظیم و تدوین شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مطالب مندرج در این اثر دربردارنده مباحث مطرح شده از سوی تشکری در کارگاه رمان حوزه هنری مشهد است، اما تدوینکنندگان کتاب گاه برای روشنتر شدن مطالب مطرح شده، از یادداشتها و مقالات او در رسانهها نیز بهره بردهاند.
همچنین بهنشر هفتمین چاپ از کتاب «آبیها» را نیز در دسترس علاقهمندان قرار داده است. به طور کلی میتوان چند محور مشترک را در آثار تشکری جست که از جمله بارزترین آنها، ارادت به علی ابن موسی الرضا(ع)، توجه به شهر مشهد و نگاهی به سرنوشت آدمها در هزارتوی تاریخ است. او در «آبیها» نیز این خط را دنبال کرده و اینبار به سراغ داستان زندگی پزشکی مسیحی در دوران هارونالرشید رفته است؛ پزشکی که به محضر امام هشتم(ع) نیز میرسد.
زکریای رومی، شخصیت اصلی کتاب «آبیها» در شهر هالینوبلس (حرّان) به دنیا آمده است و شهرش را بسیار دوست دارد، اما وقتی هارون الرشید او را احضار میکند، مجبور است دیر انطاکیه را ترک کند و به سمت دربار هارون برود. هارون مامورانی را برای بردن زکریا میفرستد اما وقتی او میفهمد امام رضا (ع) در مدینه است، مسیرش را دور از دید ماموران طوری تغییر میدهد که بتواند به دیدن امام مسلمانان برود.
سعید تشکری در این رمان روایتگر زندگی و احوال پزشکی مسیحی است که به دنبال پیشوا و الگوی کامل زمانه خود میگردد. او میخواهد خود را از حیطه قدرت راهبان برهاند و هم عشق زمینی و هم عشق آسمانی را دریابد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
روزهای زیادی گذشته بود و علیبنشعیب همچنان برای یافتن همو که مولایش فرمان داده بود، اطراف مدینه را میگشت. حتی تا شهرهای دورتر نیز رفته بود و پیِجویِ یافتن زکریا شده بود.
زکریا اما سعی کرده بود هر جایی که میرسد، نشانی از خود به جای نگذارد. ناشناخته به هر شهری و محلهای قدم گذاشته بود، اما خیلیها میتوانستند فرق میان زکریای رومی را با یک عرب بهخوبی تشخیص دهند، هرچند لباس اعراب را پوشیده باشد و سعی کرده باشد به لهجهٔ آنها صحبت کند.
علیبنشعیب باید به مدینه بازمیگشت و خبرهایی را که گرفته بود به گوش مولایش علیبنموسی میرساند. در راه کاروانی را دید که اتراق کرده بودند.
خستگی سفر و دوندگیهای یافتن زکریا در این مدت حسابی بر او اثر کرده بود. میخواست که درد پاهایش را نادیده بگیرد، میخواست به روی خودش نیاورد که گاهی درد بیامانش میکند، میخواست تا نیافتن زکریای رومی همهٔ درد جسم و جانش را بیخیال شود، اما امان از درد که این اجازه را به او نمیداد. تصمیم گرفت همراه کاروانیانی که دیده بود، قدری استراحت کند. شاید که پرسوجو از اهالی کاروان هم از زکریا نشانی به او میداد. اما کسی او را از نزدیک ندید.
منبع: قدس آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۴۶۵۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» در نمایشگاه کتاب عرضه میشود
به گزارش خبرنگار مهر، رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» نوشته غزاله بزرگ زاده به زودی توسط نشر روزگار منتشر و در نماشیگاه کتاب تهران میشود. این رمان دارای داستان های فرعی از چند راوی در بازه های مختلف است.
شخصیت اصلی این رمان دختری است که حادثهای کابوسها ورنجهای گذشته را برای او زنده میکند. دختری که سرگردان است برای رمزگشایی از گذشته و اتفاقاتی که رنگ و بویی تازه به خود گرفتهاند، او را در مسیری تازه و چالشی قرار میدهند.شخصیتهای فرعی خواسته و ناخواسته پایشان به زندگی کاراکتر اصلی داستان کشیده می شود و حتی گاه راوی داستان میشوند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
با بدنی لرزان و لکلککنان جلو رفتم، تا رسیدم به آخرین قدمی که برای اولینبار پرهیبی تنها را دیدم. سرتاپا خیس عرق بودم. در حالیکه عرق از چهرهام میچکید، با بدنی لرزان و کلهای که به سختی بر گردنم بند بود، به دور و بر نگاه کردم. همهجا را همان درختان کاج پهن و قطور، نارون و بید مجنون پر کرده بودند و شعلههای مرتعش بر آنها سایه میانداختند. سرم را بالا گرفتم و شاخههای درهم تنیدهی درختان بالای سرم سقفی درست کرده بودند و از فضای خالی میانِ شاخهها آسمان را دیدم که سیاه و صاف بود و چند ستاره که گویی به من چشمک میزدند.
کد خبر 6093871 فاطمه میرزا جعفری